نگارکوچولونگارکوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
همدل شدنمونهمدل شدنمون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
نیما جوننیما جون، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

بــــــــرای دختـــرم نـــگار

اولین دندون و بابا گفتن نگار جونم

سلام عزیز دل مامان اول شهادت امام رضا تسلیت میگم خدا قسمت کرد امشب مشهد بودیم ولی نشد که بریم حرم عوضش دیروز با دخترم رفتیم دسته های عزاداری رو دیدیم    من دیروز شما رو سپردم دست بابا و با مامانم و خاله ام رفتیم حرم امشبم پیش من بودی  و بابایی رفت زیارت عزیز دلم فرشته ها از آسمون واست یه مروارید نقلی آوردن  بله دخترکم دندون دار شد هوراااااا دقیقا  در ماهگی و روز سه چهار روزی خیلی اذیت شدی برات ژل بی حسی دندون گرفتم یکم دردت آروم شد اما خیلی گریه کردی تا پیروز شدی و دندونت بیرون اومد الان که بهت آب میدم وقتی میخوره به لیوان صداش شنیده میشه فدات بشم امشبم که کلید کردی رو بابا...
1 دی 1393

شش ماهگی و نگار

سلام دختر من ببخش که دیر به دیر میام ماشالا انقد تو فوضولی که نمیزاری مامان بیاد بنویسه همش دوس داری در خدمت شما باشیم اندر احوالات این چند روز گذشته باید عرض کنم که: دوشنبه به همراه بابایی رفتیم بهداشت و واکسن شما رو زدیم قربونت برم کلی گریه کردی اما دیگه تا شش ماه دیگه راحت شدی نفسکم شبشم یک ذره ای داغ بودی اما خداروشکر تب نکردی دختر نیم ساله ی من ماشالا حسابی با شیرین کاریات خودتو تو دل همه جا کردی وقتی شروع به دد گفتن میکنی دیگه ول کن نیستی همش دوس داری به تو توجه کنیم الهی قزبونت بشم چند شب پیش از روروکت افتادی و یکم کنار چشمت زخمی شد بازم خدار رحم کرد عزیزم که چشمت طوری نشد کلی اعصابم خورد...
11 آذر 1393

آبان ماه دخترم

سلام دختر قشنگم الان که دازم مینویسم شما رو به زور خوابوندم ماشالله انقد کنجکاوی که در عین اینکه خوابت میاد حاضر نیستی چشماتو ببندی و بخوابی تاره عادت کردی که تا چیزی روی صورتت نباشه نمیخوابی  راستی مراسم شیرخوارگان هم گذشت و منم برات لباس خریده بودم اما متاسفانه جون تو از شلوغی میترسی و گریه میکنی نشد که بریم تو خونه لباس رو تنت کردم و جلوی تی وی با هم مراسم گرفتیم دیگه از اتفاقات این مدت اینکه : ]چند شب پیش دیدیم که گل دخترم داره شست پاشو میخوره و حسابی ملچ و ملوچ میکنه کلی با بابایی خندیدیم  هر کارمیکردیم تو باز دوباره پاتو تو دهنت میکردی و اینکه دخترم از 27 آبان میگه دددد و انقدر  خو...
12 آبان 1393

پنج ماهگیت مبارک عشقم

پنج ماهگیت مبارک دخترم عزیز دل مامان نگار جونم از این هفته حریره ی بادوم رو واست شروع کردم یعنی دقییقا از سوم آبان! مامان جون. و دوستان عزیز گفتن اول باید از حریره شروع کنم و کمکم فرنی و آب گوشت و سوپ ایشالا عزیز دلم تو به غذا خوردن خیلی شوق نشون میدی ایشالا تا آخر همینجور باشی نگار جونم،دیشب کلی واست غصه خوردم وگریه کردم عجب شب بدی بود خواستم برای چکاب پنج ماهگیت ببرمت پیش دکتر که یهو تب کردی منم که از قبل تصمیم داشتم ببرمت، رفتیم پیش دکتر انقد اونجا تو مطب گریه کردی ک همه بهمون نگا میکردن، من و مامان جونت دوتایی از پس تو بر نمیومدیم هر کاری میکردیم ساکت نمیشدی  که نمیشدی،دق کردم،همه ی عمرم، با اون ...
4 آبان 1393

چهارمین سالگرد ازدواج من و همسری

سلام نگار نازم  غنچه ی بازم جیگر طلا عسل مامان   فردا سالی هست که من و بابا، باهم بودنمونو جشن میگیریم 29 مهر 1389 تو حرم امام رضا باهم عهد همدلی بستیم و چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود و همون جا از امام رضا خواستم که زندگی خوبی داشته باشم  و خوشحالم از انتخابم و از زندگی بی نظیرم از اعماق وجودم احساس خوشبختی میکنم و از اینکه تو و بابا رو دارم واقعا خوشحالم و خدارو هزار مرتبه شکر  به خاطر داشتن بابا که مثل کوه پشتمه و کوچکترین چیزی رو ازمون دریغ نداره دوستت دارم شوهر مهربونم امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر من و دخترم باشه نگار نازم امسال این سالگرد با وجود ...
28 مهر 1393

4ماه و 22روزه گی نگاری

سلام دختر قشنگم شیطون بلا عسل ما عید غدیر مبارک  مامان جون امان از دست جیغات! این روزا دخترکم دلش غذا میخواد و.سفره که پهن میشه دهنش آب میوفته و دیگه نمشه جلوشو گرفت و... دخترک شیطون و جیغ جیغو من، هوا داره کم کم سرد میشه و شما اصلا لباس گرم دوس نداری بدجوری واسه لباس پوشیدن گریه میکنی!!   دختری من کمکمک داره 5 ماهه میشه هورررااااا دوست دارم عسلم اینم تیپ پاییزه ی خرگوشک اینجام که لا لا کرد   نگار و دوقلوهای 20 روزه دعوتی نهار خونه مادربزرگ مامان   ...
22 مهر 1393

4 ماهگی نگارطلا

سلام گل دخترم  ماهگیت مبارک عزیزم چند روزی بود مشهد بودیم خونه خاله مژگان خیلی خیلی خوش گذشت هرچند که تو گاهی اوقات خیلی دختر بدی میشدی  بابا هادی جونم چون که بنایی داریم و داریم خونمو میسازیم نتونست بیاد باهامون  این روزا با یکی از عروسکات بازی میکنی و حیلی دوسش داری و اونم این هزار پاست که بغلش کردی!   از اونجایی که شما خیلی دختر زرنگی تشریف دارید حدودا ازاواخر مرداد ماه خودتو ب شکم مینداختی اما نمیتونستی دستتو از زیرت در بیاری!!اما الان کاملا به این حرکت مسلط شدی و کامل و بی نقص انجامش میدی برای مامان صداهای قشنگ از خودت در میاری و میزنی زیر آواز که همشم با این کلماته د...
25 شهريور 1393