خاطرات اولین سفر
سلام به گل دختـرنازم
دیروز از سفر برگشتیم خیلی خوب بود هم حال و هوامون عوض شدو هم بسیارخـوش گذشت
چون نــگاری خیــــلی دختر خوبی بود و مثل بچه های خوب زودی میخوابید شبا
شب اولــــــو رفتیم آشخانه موندیم تا به جنگل نزدیک باشیم صبح رفتیم جنگل گلستان
شب بعدم نکا،۴شب تو بابلـــسر موندیم و بعد برگشتیم
دخترم عاشق دریا بود به آبـــــ نگا میکرد تا خوابش می برد!
الهی قربونـــــش برم که کارای جدید یاد گرفته نـــگاری لب پایینشو میخوره و لپاشو میندازه بیرون
دست و پاهاشو نگامیکنه و با تنها چیزی که بازی میکنه پلاستیک مای بی بی هستش
تـــازه نـــگاری یاد گرفته قهـــقه میزنه فدای قهــقه هات برم که دل آدمو میبره
راستی عشق من روز دختر هم مبارک باشه مامان جون جونی
خیلی دوست دارم نگار خوشملم
اینم یک سری از عکسای سفر:
نــگارم در حال نگا کردن به درختـــــا
هرجا میرسیدیم بابایی سریع واست تــــاب میبست که راحت بخوابی
اینجام جنگل گلستانه
اینم دریا و نگار
دریا و بابایی نگار
نگار که داره میخنده
نگاری بغل دایی محمد
نگار در حال خوردن لبش
قربونــــت برم