نگارکوچولونگارکوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
همدل شدنمونهمدل شدنمون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
نیما جوننیما جون، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بــــــــرای دختـــرم نـــگار

مادر

ای نزدیکتر از هرکس تو می فهمی مرا؛ من تو را من مگر غیر از توام؟؟ ای وجودم به وجودت گره خورده ای شب و روز من من با تو می خوانم نمازم را وقت سحر تو به او سجده میکنی من به تو ای آیت حق صوت قرآنت شده لالایی من زندگی جاریست در تپش قلب تو من زمانم را با تپش قلب تو کوک کرده ام تو دنیای منی یا من دنیای تو با زبان بی زبانی تو نگار من؛من نگار تو مادرم روزت مبارک   (از طرف نگار و باباش به مامان مرجان گلش) ...
30 فروردين 1393

سلام ناز گلم

سلام فلفلی مامان  امروز هفته    تموم شد و خداروشکر وارد هفته شدیم. مامان جون این شبا   به خاطر استرس   که دارم  نمیتونم بخوابم و اصلا کنترلش دست خودم نیست  بابایی رو هم اذیت مبکنم اما بابایی همش بهم روحیه میده دستش درد نکنه    دوست دارم این چند هفته باقی مونده هم به سلامتی زودی بگذره و بغلت کنم الان بابایی داره برنامه 90 رو میبینه  و منم بعد ازکلی بازید از وبلاگای نی نی های تازه به دنیا اومده اومدم تا واسه گل دختری بنویسم خدارو به خاطر زندگیم شکر میکنم و ازش میخوام بد اخلاقی های این روزامو ببخشه و کمکم کنه. و مثل همیشه مواظب هدیه ای که به ما داده باش...
26 فروردين 1393

هفته 31

سلام نگار مامان خوبی دختر خوشکلم؟   ایشالا که وقتی این نوشته ها رو میخونی باعث افتخار منو بابات شده باشی دختر گلم واست بگم که  آخرین سفرمون رو بی شما رفتیم(البته که شمام بودی ولی تو دل مامانی) ما 10فروردین رفتیم یزد.یک مسافرت 4 روزه که خیلی خوش گذشت. ایشالا سال دیگه تو هم پیشمونی و بابایی هی ازت عکسای خوشکل خوشکل میگیره. باورم نمیشه الان هشت ماهه که شما تو دل مامانی  دخترم این روزا حسابی سنگین شدم   دیروز دکتر بودم  همه چیز رو  کنترل کرد خداروشکر خوب بود سونو هم رفتم که اونم خداروشکر مشکلی نداشت و عالی بود دکتر برای 4 یا 5 خرداد واسم تاریخ سزارین داد. دختر شیرینم  دیگه چیزی...
21 فروردين 1393

سلام قشنگم

چند روز دیگه گذشت و تو هی داری بزرگ و بزرگتر میشی.   دعا و آرزوم اینه که ایشالا صحیح و سالم باشی و بعد خوشکل و تپل موپل.راستی مامانی امروز رفتم بهداشت پرونده تشکیل دادم،اخه میگن واسه بیمارستان لازمه ! بابایی هم رفت خون داد تا گروه خونیش مشخص بشه گروه خونی باباAB+ و مامان O-. دیروز هم رفتم تربت جواب آزمایشمو گرفتم بعد با مامان جون رفتیم نشون متخصص دادیم  خداروشکر مشکلی نبود.از اونجام رفتیم مامان جون واست 3 تا عروسک لپی خرید و جغجقه!! مامانی خوب و سالم رشد کن تا لحضه دیدارمون.عزیزم خیلی دوست دارم خیلی زیاد. راستی میخواستم اسم سریال های که الان تلویزیون نشون میده رو هم واست بگم.  شاید اون موقع که اینا رو میخونی ...
21 فروردين 1393

سال نو دختری مبارک

سلام عشق مامان فروردین هم اومد    عید عسل خانوم مبارک باشه ایشالا سال دیگه تو  هم پیشمون  هستی و خوشبختیمونو تکمیل میکنی. خبرای جدید اینکه امروز ساعت 5 بعد از ظهر جشن سیمونی دخترم رو میگیریم ایشالا. مهمونا رو دعوت کردیم اتاقتونم با خاله ها چیدیم دستشون درد نکنه. کارت دعوتای جشن رو هم که بابایی با کمک منو دایی محمد درست کرد. خلاصه که حسابی چند روزه سرمون گرم کارامونه از دیروزم که همش عید دیدنی میریم قربونت بشم مامانی دلم خیلی برات تنگه،ایشالا زودتر این 2 ماه باقی مونده هم بگذره. راستی دختری ،ما چند وقته با بابایی به فکر نامگذاری شما هستیم و راستشو بخوای خیلی کار سختیه اوایل من اسم آرشیدا ر...
2 فروردين 1393

قند عسل مامان

سلام دختر قشنگ مامان   چطوری عسلکم ،شیطونکم؟ امروز دختر قشنگ مامانش  26هفته و 6  روزشه یعنی فردا وارد هفته بیست و هفتم میشه. دخترم این روزا باخودم فکر میکنم شما قراره چه شکلی بشی شکل من یا بابای؟؟قربونت بشم . راستی قراره توی عید واسه دخترگلمون جشن سیسمونی بگیریم. بابایی داره کارتای دعوت مهمونا رو آماده میکنه.(دستش درد نکنه) ایشالا به سلامتی روزی بیاد که شما با قدمای کوچکتون تشریف بیارید به خونه خودتون و دل ما رو شاد کنید. دختر گلم خیلی دوست دارم فدات بشم   راستی اینم  عکس کوچولویی های مامان و بابا مامان مرجان       و اینم بابا هادی: ...
18 اسفند 1392

ماه هفتم ....

سلام دختر نازم   ببخشید مامان جونی خیلی وقته نتونستم بیام آخه سرم شلوغ بود آخه این هفته 5 شنبه(1392/12/08) عروسی خاله مژگان هست و این اولین عروسی هست که دوتایی داریم میریم شما دختر خوشمل مامانی و داری روز به روز بزرگ ترمیشی ماشالله. امروز وارد هفته 25 شدیم خداروشکر زمستون هم داره کم کم تموم میشه و بوی بهار میرسه. و لحظه دیدار ما نزدیک و نزدیک تر میشه  بی صبرانه منتظر اون روزم که بتونم تو بغلم بگیرمت و صورت نازتو ببوسم گل دخترم. شما الان که مامان داره تو وبلاگت مینویسه کلی تکون میخوری و با هر بار تکون خوردنت مامانو شاد میکنی. دختر نازم خیلی دوست دارم       ...
5 اسفند 1392

کودکم

  این  دوست داشتن  است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون  دل  من جای باز کرده است کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف اری اری اری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی ...
19 بهمن 1392