نگارکوچولونگارکوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
همدل شدنمونهمدل شدنمون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
نیما جوننیما جون، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بــــــــرای دختـــرم نـــگار

چهارمین سالگرد ازدواج من و همسری

سلام نگار نازم  غنچه ی بازم جیگر طلا عسل مامان   فردا سالی هست که من و بابا، باهم بودنمونو جشن میگیریم 29 مهر 1389 تو حرم امام رضا باهم عهد همدلی بستیم و چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود و همون جا از امام رضا خواستم که زندگی خوبی داشته باشم  و خوشحالم از انتخابم و از زندگی بی نظیرم از اعماق وجودم احساس خوشبختی میکنم و از اینکه تو و بابا رو دارم واقعا خوشحالم و خدارو هزار مرتبه شکر  به خاطر داشتن بابا که مثل کوه پشتمه و کوچکترین چیزی رو ازمون دریغ نداره دوستت دارم شوهر مهربونم امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر من و دخترم باشه نگار نازم امسال این سالگرد با وجود ...
28 مهر 1393

4ماه و 22روزه گی نگاری

سلام دختر قشنگم شیطون بلا عسل ما عید غدیر مبارک  مامان جون امان از دست جیغات! این روزا دخترکم دلش غذا میخواد و.سفره که پهن میشه دهنش آب میوفته و دیگه نمشه جلوشو گرفت و... دخترک شیطون و جیغ جیغو من، هوا داره کم کم سرد میشه و شما اصلا لباس گرم دوس نداری بدجوری واسه لباس پوشیدن گریه میکنی!!   دختری من کمکمک داره 5 ماهه میشه هورررااااا دوست دارم عسلم اینم تیپ پاییزه ی خرگوشک اینجام که لا لا کرد   نگار و دوقلوهای 20 روزه دعوتی نهار خونه مادربزرگ مامان   ...
22 مهر 1393

4 ماهگی نگارطلا

سلام گل دخترم  ماهگیت مبارک عزیزم چند روزی بود مشهد بودیم خونه خاله مژگان خیلی خیلی خوش گذشت هرچند که تو گاهی اوقات خیلی دختر بدی میشدی  بابا هادی جونم چون که بنایی داریم و داریم خونمو میسازیم نتونست بیاد باهامون  این روزا با یکی از عروسکات بازی میکنی و حیلی دوسش داری و اونم این هزار پاست که بغلش کردی!   از اونجایی که شما خیلی دختر زرنگی تشریف دارید حدودا ازاواخر مرداد ماه خودتو ب شکم مینداختی اما نمیتونستی دستتو از زیرت در بیاری!!اما الان کاملا به این حرکت مسلط شدی و کامل و بی نقص انجامش میدی برای مامان صداهای قشنگ از خودت در میاری و میزنی زیر آواز که همشم با این کلماته د...
25 شهريور 1393

خاطرات اولین سفر

سلام به گل دختـرنازم دیروز از سفر برگشتیم خیلی خوب بود هم حال و هوامون عوض شدو هم بسیارخـوش گذشت چون نــگاری خیــــلی دختر خوبی بود و مثل بچه های خوب زودی میخوابید شبا   شب اولــــــو رفتیم آشخانه موندیم تا به جنگل نزدیک باشیم صبح رفتیم جنگل گلستان  شب بعدم نکا،۴شب تو بابلـــسر موندیم و بعد برگشتیم  دخترم عاشق دریا بود به آبـــــ نگا میکرد تا خوابش می برد! الهی قربونـــــش برم که کارای جدید یاد گرفته نـــگاری لب پایینشو میخوره و لپاشو میندازه بیرون دست و پاهاشو نگامیکنه و با تنها چیزی که بازی میکنه پلاستیک مای بی بی هستش تـــازه نـــگاری یاد گرفته قهـــقه میزنه فدای قهــقه هات برم که دل...
14 شهريور 1393

اولین سفر گلی 6 شهریور

سلام عشق مامان  3ماهگیت مبارک عسل مامان ایشالا 100شاله بشی دختر قشنگم الان که دارم واست مینویسم قراره اولین مسافرت راه دوررتو بری عزیز مامان نگرانم اما سپردمت دست خدا و به امید خدا امروز ساعت 12حرکت میکنیم چون خاله ها کارمندن و باید صبر کنیم اداره شون تعطیل بشه ! قراره بریم بابلسر متل رو از یک ماه قبل زرزو کردیمو اسمش متل قو هست دختر خوبی باش و مامانو اذیت نکن عسلکم راستی چند روز پیش نگین های دختری رو دراوردیم از گوشش و به جاش یک گوشواره خوشکل انداختیم! دوستت دارم عزیزم بوس  بای عکساتو بعدا میزارم الان خیلی کار دارم باید ساک هامونو  ببندم    ...
6 شهريور 1393

مرداد ماه نگاری

سلام دختر قشنگم دیگه ماشالا کلی بزرگ شدی و هر روز بیشتر از دیروز خودتو تو دل همه جا میکنی این ماه چند روزی رفتیم  خونه ی خاله مژگان و برای بار دوم نگاری رفت زیارت امام رضا خیلی خوش گذشت نگاری هم ماشالا دختر خوبی بود و شبا تا صبح میخوابید و زیاد مامانو اذیت نکرد تازه دختر نازم گوشاتم سوراخ کردیم و کلی خوشکل شدی! 20 مرداد رفتیم مطب دکتر و دخترم نگین به گوش شد! دیگه از اتفاقای این چند روزه این که قراره 8 شهریور بریم مسافرت شمال ایشالا که دختر خوبی باشی و اذیت نکنی اولش ما نمیخواستیم بریم بعد دیدیم خوابت خوب شده و ما هم دلمون حسابی تو خونه میگیره! پس تصمیم گزفتیم که بریم (دخترم کلی عکسای قشنگ ازت گرفته...
28 مرداد 1393

دوماهگی نگار و واکسن

سلام گل دختر با کمی تاخیر  ماهگیت مبارک عسلم عید فطرهم اومد وماه رمضان تموم شد اولین عید فطر هم مبارک ریزه میزه من   ماشالا داری واسه خودت خانومی میشی چند روز پیش با بابایی رفتیم بهداشت و واکسن های شما رو زدیم خیلی گریه کردی عزیز دلم اما برات توضیح دادم که اینا واسه سلامتیتته و بزرگ که بشی همه رو فراموش میکنی!! من موقع واکسن زدن شما از اتاق اومدم بیرون و بابایی پاهای شما رو سفت گرفته بود که خدایی نکرده پاهاتو تکون ندی اولین واکسن رو زدن جیغت رفت هوا من اومدم تو اتاق اما تا دومی رو دیدم برگشتم خواستم کارشو تموم بشه بعد بیام بغلت کنم آخه من تحمل نداشتم ببینم <خلاصه بیرون بودم و صدای بابایی رو که ق...
7 مرداد 1393

خاطره به دنیا اومدنت

سلام نگار جونی   الان که دارم مینویسم تو رو پام لالا کردی  جونم برات بگه که من داشتم لحظه شماری میکردم که شنبه بیاد و برم بیمارستان واسه به دنیا آوردن شما! و همونجور که قبلا گفته بود تاریخ سزارین ۹۳/۳/۳ بود .  واما ۳۰ اردیبهشت: در ادامه مطلب................   اینم چندتا عکس از دختر گلم عشقمی...... فرشته پاک من قربون چشمات بشم مامان جون عاشق این جور دقت کردنتم       صبح که از خواب پاشدم برای کنترل رفتم بهداشت و هم چیز خوب و عادی بود خداروشکر مثل همیشه خانوم ماما گفت دفعه بعد ایشالا    بچه که ۵ روزه بود به اتفاق تشریف بیار...
22 تير 1393

45 روزگی

سلام گل دخترم 45 روزگیت مبارک باشه عسلکم دیروز رفتیم پیش دکتر  ماشالا 4500 شده بودی و مامانی رو کلی ذوق زده کردی! البته روی گردن نازت چند تا دونه زده که منو حسابی نگران کرد که به دکتر هم نشون دادیم گفت احتمالا پشه زده و تو هم که خیلی حساسی تاول زده،دکتر داور داده از دیشب که دارو هاتو دادم احساس میکنم شکر خدا بهتر شدی ایشالا که این دلواپسی های من همش یک حساسیته مادرانه اس و تو هیچیت نیست (این روزا همش تو راه مطب دکترم!!!!) الان که دارم اینا رو مینویسم تو مثل فرشته ها معصوم و ناز خوابیدی!!فدات بشم. این روزا انقد سرم شلوغ شده که به کارای روزمره هم نمیرسم یک سر فکر و ذکرو کارم تو شدی! هنوز خوابت تنظیم نشده و م...
15 تير 1393